من مسکین چه کنم، پیش که گویم غم دل؟


که ز عشق تو بجز غصه ندارم حاصل

ای صبا، حال دل من بر دلدار مگوی


که جهانی ز غم عشق تو لایعقل

غافل از یاد تو یک لحظه نیم تا دانی


زینهار از من دلخسته نباشی غافل

طمع دانه کند مرغ که در دام افتد


ورنه در دام غم و غصه نیفتد عاقل

خلق را میل به حوران بهشتی باشد


چه کنم، نیست مرا جز به تو خاطر مایل

به وصال تو بس امید وفا بود مرا


آه کاندیشه غلط بود و تصور باطل

به قیامت برد از عشق تو حسرت خسرو


که به تشریف وصال تو نگردد واصل